عضو شوید
عضویت سریع
وبلاگ خوبیه نه؟؟؟؟؟؟؟
آمار مطالب
آمار کاربران
کاربران آنلاین
آمار بازدید
RSS
ღღღ Kûçer ღღღ
و رسالت من این خواهد بود
تا دو استکان چای داغ را
از میان دویست جنگ خونین
به سلامت بگذرانم
تا در غروبی بارانی
آن ها را
با خدای خویش
چشم در چشم هم نوش کنیم
زیر بارانــــــم
بیچترتنـــــها بینی سرخم
لو میدهد مــــــــــــــرا
که باریدهام همراه ابـــــــرها
امـــــا ....
تابلـــــــوی قشنگی شدهایــــم
من و بـــــاران و جــــاده
بوسه ای بر من زد بر لب تشنه ی من چشم او مست و خمار چشم من تشنه دانستن یک کهنه سوال که مرا از سر عشق می بوسد؟؟؟؟؟
.
بقیه در ادامه مطلب
آی شهر دروغ
وقتی درآسمان ریا اوج میگیری
مراصدامکن
من کبوتر بامتو نیستم
من پرستوی زخمی صداقتم
که دنبال جرعه ای آ ب
برای شستشوی نگاه ابر میگردم.
این جور که مثه پیچک میپیچی به تنم
میکاوی همه بدنم را
بعد زمزمه میکنی
دوستت دارم
انگار برایم خدایــــــی میکنی
وقتِ خریدن لباسهای پاییزی دقت کنید لباسهایی بخرید با جیبهای بزرگ به اندازهی دو دست شاید همین پاییز عاشق شدید....