تمام زندگیم را دلتنگی پرکرده
خیال نکن که بی خیال از تو و روزگارتم
زنده به انتظارتم
تمام زندگیم را دلتنگی پر کرده است
دلتنگی از کسی که دوستش داشتم و عمیق ترین درد ها و رنجهای
عالم را در رگهایم جاری کرد !
درد هایی که کابوس شبها و حقیقت روزهایم شد٬ دوری از تو
حسرتی عمیق به قلبم آویخت و پوست تن کودک عشقم را با تاولهای
دلتنگی برای کسی که فرصت اندکی برای خواستنش ٬ برای
دلتنگی از مرزهایی که دورم کشیدند و مرا وادار کردند به دست
خویش از کسانی که دوستشان دارم کنده شوم
در آنسوی مرزها دوست داشتن گناه است ٬
حق من نیست ٬
به آتش گناهی که عشق در آن سهمی داشت مرا بسوزانند ...